استاد حسین اخضر تهرانی

هنوز تا بانگ سحر مانده بود، آسمان می رفت كه سینه به صبح صادق بسپارد، حسین نه در پایان سیاهی كه در شروع روشنایی همچنان می‌نوشت. پلك بر هم نزده بود. مگر می شود عشق بگذارد كه تو دمی بیاسایی. مگر دلدادگی جان آدم عاشق را آرام می گذارد. صدای صریر قلم، مركب آغشته در گلاب لبخند می زند، و او دوباره وضو می گیرد تا طاهر بنگارد، مسح كه بر سر می كشد، چشمانش را می بندد و نفسی از ته جان بر می آورد.

حسین، ای جان شیفته چه می نگاری كه این گونه آب حیات از قلمت می چكد. نگاه كرد، لبخند همیشگی و من سر بردم بر آن صفحات روحانی كه نور از آن می تراوید و دیدم كه چیزی جز كلام وحی نیست كه نیست. پیشترها، زمانی كه تازه خواندن و نوشتن را آموخته بود، دیدگانش به هندسه روحانی خوشنویسی متحیر مانده بود و هر جا در كوی و گذر و مساجد می گذشت می ایستاد و از كلمات و تركیب ها لذت جان می برد و آنها را با انگشت در هوا می نوشت. جلوتر كه آمد قلم در شاخسار بنان گرفت و بی استاد و مرشد نگاشت. دلش صاف بود. بچه یكی از محله های قدیمی و اصیل تهران بود. ورزش می كرد؛ اما خیلی محجوب بود، تا اینكه كسی او را به خانه اهل دل (انجمن خوشنویسان ایران) برد و توفیق نصیب گشت كه خضر پی خجسته ای چون آسید حسن آقا میر خانی دست گیریش كند. حسین یافته بود قبله و مراد هنری خود را. او در محضر استاد هم خط می آموخت و هم ربط و اخلاق. آسید حسن آقا هم انصافا چیزی از او دریغ نمی داشت و چون تواضع و حسن خلق و مظلومیت او را می دید، مایه و پایه صرفش می كرد. در این دوران حسین تهرانی نوباوه ای سیزده ساله بود، اما گویی سیزده سالست كه می نویسد، جوهر درونیش را انگار كه با گل خط سرشته اند، تعلیم را آنی رها نمی كرد و روزها و شبان چون مجنون بنشسته بر بادیه مشق نام لیلی می كرد، تا اینكه آسید حسن آقا اعتكاف اختیار كرد و دست شاگرد برنای خود را در دست استاد صدیق و بی غل و غش، فتحعلی واشقانی سپرد و او هم حسین را پرورده تر كرد. بیست سالش كه شد تصدیق ممتازی از انجمن خوشنویسان ایران گرفت و تصدیق تعلیم را نیز همچنین، و بیست سال بعد مدام در پرورش شاگردان خود كوشید. او برای خط و خوشنویسی و رونق و رواج آن از هیچ كوششی فرو گذار نبود. بیاد دارم كه در پهنه نیلگون خلیج فارس (بندر عباس) آن نقطه دور افتاده در هرم گرما، تعدادی از مشتاقان خط و خوشنویسی حوزه ای را بر پا ساخته بودند تا در آن مشق عشق كنند؛ اما بدلیل نداشتن سرپرستی مجرب اینكار به سختی و دشواری پیش می رفت. حسین كه شنید آستین بالا زد، كمر همت بر بست و اسب را زین، تا تولیت آن كلاس محبت و هنر را به عهده گیرد و دو سال بدان جا شتافت تا علم رعنایی خط را از كاخ ختایی آن خطه بر افرازد. بعد تند باد حادثه فرا رسید و بیماری جانكاه در راه، حسین بر بستری مزمن خوابید. اما هر بار ستبر بر می خواست. بلا در جانش چنگ افكنده بود؛ اما او قَدَرتر از این حرف ها بود. بر می خواست و می نوشت كلام الله، حدیث نبوی، چكامه مولانا و غزل حافظ را؛ اما دریغ و درد كه سر پنجه روزمدار بلا كار خود را كرد و آن سرو ایستاده بر بوستان هنر را به زیر افكند. شعله فانوس خاموش می شود اما شعله هنر همواره در تاریكی روشن و افروخته خواهد ماند. خصال نیكوی اخلاقی و آثار هنری بجا مانده از م مرحوم حسین اخضر مسعود تهرانی نمرده است، زنده اند و جاری.

در این میان باید از همراهی ها و زحمات همسر فداكار و مهربان او، چه از ابتدا تا آخرین نفس های زیر چادر اكسیژن و تا بحال و تا همیشه حضوری همواره داشته اند یاد كرد و قدردانی نمود. از حسین دو فرزند نجیب و فهیم به یادگار مانده است. مهدی هجده ساله و فاطمه پانزده ساله، امید كه این میوه های درخت هنر روزی به ثمر بنشینند و یاد پدر را زنده و جاوید نگه بدارند.

 

نوشته‌ای از مرحوم استاد مسعود مهدی خانی به مناسبت اولین سالگرد وفات استاد مرحوم حسین اخضر تهرانی در شهریور 1380

 

بخشی از آثار مرحوم استاد حسین اخضر تهرانی:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *